رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

unforgettable moments

دلم برات تنگ شده ...

سلام عشق من الان خيلي دلم برات تنگ شده .  دلم ميخواست الان محكم بغلت ميكردم . ميخوام  پنج شنبه رو مرخصي بگيرم  تا با هم باشيم . اميدوارم كه بشه .... امروز صبح خيلي خوابت ميومد . به زور بهت صبحانه دادم  و  ديرمون شد . منم سرت داد زدم معذرت ميخوام . عصبي شدم . نه از تو از اين زندگي ..... خسته شدم ، رهام . خيلي خسته شدم . شايد كلمه خستگي كم باشه .... بايد بگم داغون شدم     ...
19 آبان 1393

تعطيلات

سلام عشق من ! فردا تاسوعا هست . من و تو دو روز تعطيل هستيم . چقدر تو براي اين روز منتظر موندي  .  رهام جون  از اين سردرگمي  خسته شدم . برام دعا كن ...   ...
11 آبان 1393

ميترسم ...!

سلام عشق من ! امروز صبح از سر كار جيم زدم و اومدم كلاس دنبالت . باز هم نا اميدم كردي !  غلط زياد داشتي . اما معلمت ميگه خوب نميدونم براي اميدوار كردن من ميگه يا نه ؟ بگذريم ... همش فكر و خيالم شده اين كه بتونم براي سال ديگه يه آموزشگاه بزنم و بتونم به تو بيشتر برسم ولي ميترسم . ميترسم كه موفق نشم و از اين كار هم بيفتم و  بعدا پشيمون بشم ! نميدونم چكار كنم . از طرفي ديگه تحمل چشمهاي گريون و بغض تو  و  التماس كردنت براي نرفتنم به سر كار رو ندارم . فكر اين كه  نميتونم  توي درسها بهت كمك كنم و آينده تو  بهم ميگه كه بايد حركت كنم ولي اين ترس لعنتي جلوي من رو ميگيره...
8 آبان 1393
1